چه فرقي بين حكومت ديني و حكومتهاي غير ديني و لائيك وجود دارد؟
حكومت ديني در ضمن پارهاي شباهتها، از چند جهت با نظامهاي غيرديني و لائيك (laic) تفاوت دارد. پارهاي از اين تفاوتها عبارتاست از: 1. تفاوت در اهداف: رژيمهاي نامبتني بر دين - اعم از مردمسالار (Democratic)، فردسالار (Monarchy) و اليگارشي (Oligarchy) - به يك معنا دولتهاي حداقلي (Minimal) هستند. اين معنا از حداقلي بودن غير از اصطلاح رايج در علوم سياسي است كه دولتهاي ليبرال دموكراتيك را حداقلي و نظامهاي سوسياليستي و فاشيستي و... را حداكثري ميخوانند. در اين اصطلاح همه آن رژيمها حداقلي شناخته ميشوند؛ زيرا حداقلي بودن در اينجا به معناي توجه انحصاري به دنيا است كه ويژگي همه حكومتهاي غيرديني است.
به عبارت ديگر، اساسيترين هدف آنها، تأمين نيازمنديهاي دنيوي جامعه و شهروندان است و هدفي فراتر از آن در نظر ندارد؛ ليكن نظام ديني دو هدف را پيگيري ميكند، يكي تأمين نيازمنديهاي اين جهاني و ديگر تأمين خير و سعادت اخروي و جاوداني. اهداف حكومت ديني: مهمترين فلسفه و اهداف تشكيل حكومت اسلامي عبارت است از: الف. استقرار توحيد و خداپرستي در زمين و رهانيدن مردم از بندگي و فرمانبرداري غير خدا: (وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ...) نحل (16)، آيه 36.. ب. رشد و تعالي علمي، فرهنگي و تربيتي انسانها و رهايي آنان از ناداني و جهل. (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ) جمعه (62)، آيه 2.. ج. آزادسازي و رهايي تودههاي مردم و انسانهاي مستضعف از چنگال ظالمان و ستمگران و از زنجيرهاي اسارت و بردگي: (... وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ...). اعراف (7)، آيه 157. د. برپايي جامعه نمونه و مدينه فاضله آرماني از راه اقامه قسط و عدل اسلامي: (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ...). حديد (57)، آيه 25. ه. اجراي كامل قوانين آسماني اسلام با تمام ابعاد آن (اعم از قوانين اقتصادي، حقوقي، اجتماعي، سياسي، نظامي و...). 2. تفاوت در كارويژههاي دولت: وظايف و كارويژههاي (Functions) نظامهاي غيرديني نيز متناسب با هدف آنها حداقلي است؛ يعني، اساسيترين وظيفه آنها، تأمين بهداشت، آموزش و امنيت است. با شكست دولت حداقلي مسأله «دولت رفاه» نيز مطرح شد و تأمين رفاه و توسعه (Development) مادي نيز در شمار وظايف دولت شناخته شده است. همچنين در رژيمهاي «مساواتطلب» (Equalitarian)، مسأله برقراري عدالت اجتماعي از كارهاي ويژه دولت شناخته ميشود. در هر صورت هيچ يك از اين حكومتها، تلاش در راستاي ايجاد زمينه رشد و كمال و فضايل عالي انساني و ايجاد بستري مناسب در جهت تعالي انسان و سعادت جاودان را در دستور كار خود قرار نميدهد. در مقابل «حكومت ديني» وظايف بيشتري بر عهده دارد؛ يعني، علاوه بر لزوم ارائه خدمات بالا، بايد به برنامهريزي صحيح و تلاش در جهت تربيت ديني و معنوي جامعه، رشد و بالندگي فضايل و كمالات عالي انساني و گسترش تقوا، همت گمارد. جامعه را به سوي تأمين سعادت پايا و فناناپذير رهبري كند و با عوامل سقوط و نابودي شخصيت حقيقي و «من» عالي آدمي و موانع رشد و كمال «انسانيت» مبارزه كند. قرآن مجيد در ترسيم سيماي معنوي حكومت صالحان ميفرمايد: (الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ) حج (22)، آيه 41. «كساني كه چون آنان را در زمين قدرت و توانايي دهيم، نماز به پا ميدارند و زكات ميدهند و به كارهاي پسنديده واميدارند و از كردارهاي ناپسند باز ميدارند، و فرجام همه كارها از آن خدا است». 3. تفاوت در روشها: تفاوت در اهداف و كار ويژههاي حكومت ديني و غيرديني در گزينش شيوهها و ارزشها نيز كارگر خواهد افتاد. در نظامهاي بياعتنا به دين، برنامهريزيها عمدتاً بدون ملاحظه ارزشها و اصول پايا و بنيادين ديني انجام ميپذيرد. مرجع نهايي در چنين نظامهايي خرد ابزاري (Instrumental Reason) است. بياعتنايي به ارزشها موجب ميشود كه انگاره «هدف وسيله را توجيه ميكند»، در عمل به صورت اصل حاكم درآيد و آرمانها و اصول اخلاقي را ناديده گيرد؛ مگر آنكه فرهنگ حاكم بر جامعه، ارزشهاي خاصي را تحميل كند و سرپيچي از آنها را برنتابد. البته در پارهاي از نظامهاي ايدئولوژيك (مانند سوسياليسم) بر ارزشهايي چون عدالت و برابري تأكيد ميشود؛ ليكن اين نظامها نيز اشكالات عمدهاي دارند؛ از جمله: الف. نبود تعريف دقيق از عدالت و يا ديگر ارزشها، ب. يكسونگري، تك ارزشي بودن و قرباني كردن همه ارزشها به پاي ارزش واحد؛ چنان كه در سوسياليسم آزادي فردي، فداي عدالت ميشود و در ليبراليسم تيغ آزادي، عدالت را ذبح ميكند. اما در «حكومت ديني»، استفاده از روشهاي مغاير با كرامت الهي انسان و مخالف ارزشهاي والاي اخلاقي و ويرانگر كمال و سعادت جاوداني بشر، مجاز نيست. در چنين نظامي «عقل ابزاري» به كلي كنار نميرود؛ بلكه در كادر اصول و ارزشهاي عالي انساني، مجال فعاليت دارد و از لجامگسيختگي آن، جلوگيري ميشود. 4. تفاوت در مبدأ قانونگذاري: در نظامهاي نامبتني بر دين، خاستگاه قانون، چيزي جز تمايلات، خواستهها، منافع دنيوي و گرايشهاي فعلي و زودگذر آدميان نيست. در مقابل «حكومت ديني»، مبتني بر اصل «توحيد» در ربوبيت است. منشأ اصلي قانون در اين نگرش، تنها خداوند است؛ خدايي كه خالق، مالك و رب انسان است. لذا از منظر فلسفه حقوق ديني تنها خداوند، حق تصميمگيري در امور انسان را دارد. از طرف ديگر او از مصالح و مفاسد بشر، بهتر از هر كسي آگاه است و بهترين راه نيكبختي و خير برين را به او مينماياند. بنابراين تنها قانوني رسميت دارد كه از سوي خداوند و يا كساني كه از جانب او مأذونند، جعل شده و با اصول و قواعد مورد قبول شارع، كاملاً سازگار باشد. لاجرم كاركرد مجاري قانونگذاري در چنين نظامي، عمدتاً كشف و استنباط قوانين الهي و تطبيق آن بر نيازمنديهاي زمان است. 5. تفاوت در زمامداران و كارگزاران: رهبري هر جامعهاي، متناسب با ارزشها و آرمانهاي آن جامعه و اهداف اساسي حكومت در آن، تعيين ميشود. در نظامهاي لائيك و سكولار، براي رهبري، شرايط چنداني بيش از توانايي نسبي مديريت كلان اجتماعي لازم نيست؛ اما در نظام اسلامي شرايط ديگري نيز لازم است. اصول شرايط رهبري در اسلام - اعم از اصول اختصاصي و مشترك با ديگر انديشههاي سياسي - عبارت است از: الف. صلاحيت علمي: اصطلاحاً از آن به «فقاهت» تعبير ميشود و به معناي شناخت دقيق احكام فقهي و حقوقي اسلام، در همه ابعاد و مسائل فردي و اجتماعي است؛ زيرا فرض آن است كه آنچه در جامعه اسلامي، ملاك عمل و قانون قرار ميگيرد، همان قوانين الهي است. بنابراين وجود رهبري كه توانا بر استنباط احكام الهي، در مسائل كلان اجتماعي بوده و بتواند در مسائل مختلف حكم ديني را كشف و به اجرا درآورد، ضروري مينمايد. كفايت علمي مورد نظر در اينجا به دو بخش تقسيم ميشود: يكم. آگاهي لازم از اوضاع و احوال و نيازمنديهاي جامعه و راههاي اداره و هدايت جامعه به سوي تأمين آن نيازمنديها و فائق آمدن بر مشكلات. اين گونه آگاهي، براي هر رهبري در هر نظام سياسي لازم است و بدون آن مديريت جامعه با مشكلات جدي روبهرو ميشود. دوّم. آگاهي ژرف و كافي از آموزههاي اسلامي و قدرت فهم و استنباط قوانين الهي و به كارگيري آنها در مسائل خرد و كلان هماهنگ با مقتضيات و شرايط عصر. اين ويژگي از لوازم اختصاصي «حكومت ديني» است؛ زيرا اصل در آن، حاكميت ارزشها، هنجارها و قوانين الهي است و تحقق چنين چيزي، بدون رهبري اسلامشناس، ژرفنگر و توانا به استنباط احكام الهي، در همه عرصههاي مورد نياز جامعه ممكن نيست. ب. توان مديريت: دانش و آگاهي در مديريت خرد و كلان، شرط لازم است؛ اما كافي نيست. در عرصه مديريت، قدرت تصميمگيري به موقع - به ويژه در شرايط حساس و بحراني - ابتكار عمل در خروج از بنبستها، نوآوري و قدرت ايجاد رشد و توسعه، از دست ندادن فرصتها و درعين حال دوري از شتابزدگي، اموري هستند كه صرفاً با يك سري دانشها و تخصصها فراهم آمدني نيست؛ بلكه به خصوصيات رواني، هوشمندي، قوه تدبّر و ميزان پختگي در برخورد با دشواريها و مشكلات گوناگون و سرعت عمل ذهني او نيز بستگي دارد. اين سنخ از صلاحيت، اختصاص به مديريت جامعه اسلامي ندارد؛ بلكه به طور كلي مديريت در هر جامعه و در هر رده سازماني - در مراتب متفاوت - نياز به اين ويژگي دارد. به طوري كه گفتهاند: «بخشي از مديريت علم است و بخش ديگر آن فن و هنر». ج. صلاحيت اخلاقي: در اسلام كفايت اخلاقي رهبر جامعه اسلامي و اتصاف او به عدالت، تقوا، پاكدامني، امانتداري، شجاعت، دوري از خودخواهي، هواپرستي، رياستطلبي و ديگر رذايل اخلاقي، بسيار تأكيد شده است. اين مسأله از چند جهت حائز اهميت است: يكم. از آن رو كه حاكم جامعه اسلامي، بايد به پا دارنده عدالت و مجري احكام الهي باشد؛ خود بايد با تمام وجود تابع آنها بوده و التزام قلبي و عملي كامل نسبت به هنجارهاي ديني داشته باشد. امام حسين(ع) در اين باره ميفرمايد: «مجاري الامور و الاحكام علي ايدي العلماء بالله الامناء علي حلال الله و حرامه»؛ مستدرك الوسائل، ج 17، ص 315، باب 11. «سررشته امور و قوانين بايد به دست عالماني خداشناس باشد كه نسبت به حلال و حرام خداوند امين و وفادارند». دوّم. رهبر جامعه اسلامي علاوه بر اداره اجتماع، رسالت هدايت و تربيت ديني جامعه را نيز بر عهده دارد. از اين رو بايد خود به زيور فضايل و اخلاق عالي انساني، آراسته، به ادب اسلامي متأدب و از لغزشها به دور باشد تا بتواند در مورد مقتضي، ديگران را به راه كمال رهنمون شود و از آفات و آسيبهاي اخلاقي باز دارد. اميرالمؤمنين(ع) در اين باره ميفرمايد: «من نصب نفسه للناس اماماً فليبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره». نهجالبلاغه، قصار الحكم 73. سوّم. از نظر جامعهشناسي و روانشناسي تربيتي، زمامداران و چهرههاي برجسته و شاخص هر جامعه، خواه ناخواه نقش الگويي براي قشر وسيعي از جامعه پيدا كرده، و منش و سيره و رفتارشان تأثيرات جدي در الگوپذيري تودهها و بهنجار و يا نابهنجار شدن رفتار آنان دارد. تأثير اين مطلب تا آنجا است كه از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است: «الناس علي دين ملوكهم»؛ بحارالانوار، ج 103، ص 7. آدميان بر دين و مرام زمامداران خويشند». در اينجا بايد توجّه داشت كه حد اعلا و ايدهآل همه اين خصوصيات، مرتبه «عصمت» است. از همين رو در درجه نخست، جامعه اسلامي بايد تحت رهبري معصوم (پيامبر يا امام) اداره شود و در عصر غيبت، كسي كه از جهات ياد شده نزديكترين فاصله را با معصوم دارا باشد، به نيابت از او عهدهدار رهبري جامعه خواهد شد. چنين كسي اصطلاحاً «ولي فقيه» ناميده ميشود. از اين رو در اصل پنجم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران آمده است: «در زمان غيبت حضرت ولي عصر(عجلالله تعالي فرجه) در جمهوري اسلامي ايران ولايت امر و امامت امت بر عهده فقيه عادل و با تقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبر است». از آنچه گذشت، چند امتياز اساسي براي حكومت ديني (اسلامي) نسبت به نظامهاي لائيك و غيرديني به دست ميآيد: 1. حكومت ديني سعادت ابدي انسان را نيز در نظر دارد و از اين رو علاوه بر ايفاي نقش ديگر حكومتها؛ در جهت ايجاد زمينههاي رشد و تعالي انسان نيز فعال است. 2. حكومت ديني حكومتي قانونگرا و متكي به قوانين معصومانه الهي است. 3. حكومت ديني، با زمامداران صالح اداره ميشود و لاجرم نسبت به خطر استبداد و فساد قدرت، مصونيت بالايي دارد.
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : حكومت ديني, حكومت غير ديني, لائيك, ,